کیانکیان، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

کیان پسر مامان و بابا

شمارش اعداد

کیان اعداد را تا 30 به راحتی می شمارد و لی از آن به بعد را  کمی گیر می کند و یادش می رود که  مثلا بعد از 49 ، 50 می شود. نوشتن را هم از 0 تا 10 را به راحتی هم فارسی و هم انگلیسی می نو یسد البته خیلی خوش خط نیست ولی قابل خواندن است . و همچنین به صورت معکوس نیز از 10 تا 0 را هم به انگلیسی و هم فارسی یاد گرفته است.
30 بهمن 1391

نامه ای برای مامان جون

بعدازظهر جمعه کیان با مداد سیاه شروع کرد به نقاشی کشیدن و خودش را درحالیکه توی دستش تیر و کمان داشت کشید بعد بهش یاد دادم اسمش را بنویسد و آن هم خیلی راحت شکل کیان را از روی نوشته من نقاشی کرد. گفت می خوام این را برای مامان جون بفرستم منهم بهش یک پاکت نامه دادم و روش نوشت 32 و کیان و قرار شد بیندازیم توی پارکینگ مامان جون تا برش دارد.
11 بهمن 1391

تلنگری به خودم

خیلی دوست داشتم تولد آریانا برم چون می خواستم مادرهای دوستان کیان راببینم . توی آن مهمانی فهمیدم یکی از بهترین بچه های دنیا را دارم . فقط این بچه بر خلاف بچه های دیگر مشکلی که داره مادرش را خیلی کم می بینه. تقریبا هیچ مادری خودش را درگیر موضوع های حاشیه ای نکرده بود همگی خبلی ساده و راحت به مهمونی آمده بودند حتی لباس فرزندانشان معمول بود
11 بهمن 1391

تولد آریانا سموری

سه شنبه 26 دی کیان یک کارت تولد آورد و گفت مامان تولد دعوت شدم خیلی خوشحال شدم کارت را باز کردم و دیدم مامان آریانا جان شماره دادند تا تماس بگیرم . شب زنگ زدم و دعوت ایشان را قبول کردم . تولد در اقدسیه و مکانی به اسم happy house بود ظهر جمعه ساعت 3:30 با کیان رفتیم تولد خیلی به کیان و بچه ها خوش گذشت . عمو رامین برای بچه ها موزیک می زد و دلقک هم بچه ها را به رقص می آورد. عمو رامین از آریانا خواست تا یکی از دوستانش را برای رقص انتخاب کند و آریانا جان ، پارمیدا را انتخاب کرد و بعد گفت حالا یک پسر را انتخاب کن و کیان انتخاب شد . رقص خیلی قشنگی کرد و به قول خودش دستاش را پرنده ای حرکت می داد همه خوششون آمده بود. ...
9 بهمن 1391

فروشگاه تامی

حسین از پنج شنبه ماموریت رفته بندر انزلی و ما چند روز مهمان مامان جون بودیم شنبه عصر با امیر و میترا رفتیم میلاد نور ، تامی حراج 50 درصد گذاشته بود ما مشغول دیدن و پرو بودیم که دیدم کیان با پسرهای فروشنده حسابی دوست شده است. تشنه شده بود و مرتب می گفت بریم آب بخریم یکی از فروشنده ها گفت بیا بهت آب بدم گفت نی خوام گفت خوب برو از سیروان شکلات بگبر گفت من کنسرت سیروان رفتم . من خندیدم و گفتم منظورش سیروان خسروی هست . صندوقدار که همان سیروان باشه به شوخی گفت بیا خودم برات می خوانم. خلاصه شب خوبی بود و کیان کلا این چند روزه بسیار آقای و عاقل شده است. ...
9 بهمن 1391

تام و جری

این روزها کیان خ یلی تام و جری نگاه می کند(هم ماهواره و هم cd) و معمولا باصدای بلند هم می خنده دیشب هم ما درحال نگاه کردن تام و جری حدود ساعت 9خوابمان برد . صبح یک ربع به 7 کیان بیدار شد و اولین سوالی که پرسید امروز تعطیل!؟ گفتم نه بیا یکم بخواب گفت نه می خوام تلویزیون ببینم و خوشبختانه امروز تونستیم زود از خانه بریم بیرون و من زود به اداره برسم . تو ی راه برای یک ماشین که خیلی یواش می رفت بوق زدم و کیان هم شیشه را کشید پایین و با دهنش صدای پوف را درآورد و من عصبانی شدم و دعواش کردم . کیان گفت جری این کار را میکند تو هم تامی من هم گفتم آخ جون پس می خورمت و بعد تو هم تو دهن من مشت می زنی و می پری بیرون، شروع کرد به خندین و گفت مامان، تام ...
9 بهمن 1391
1